ღ بادکنک صورتیღ ‍

داستان / شعر / حرف های خودم

ღ بادکنک صورتیღ ‍

داستان / شعر / حرف های خودم

خر دانا

خر دانا

 

یک روز یک مرد روستایی یک کوله بار روی خرش گذاشت و خودش هم سوار شد تا به شهر برود.
خر پیر و ناتوان بود و راه دور و ناهموار بود و در صحرا پای خر به سوراخی رفت و به زمین غلطید. بعد از اینکه روستایی به زور خر را از زمین بلند کرد معلوم شد پای خر شکسته و دیگر نمی تواند راه برود.
روستایی کوله بار را به دوش گرفت و خر پا شکسته را در بیابان ول کرد و رفت.
خر بدبخت در صحرا مانده بود و با خود فکر می کرد که «یک عمر برای این
بی انصاف ها بار کشیدم و حالا که پیر و دردمند شده ام مرا به گرگ بیابان
می سپارند و می روند.» خر با حسرت به هر طرف نگاه می کرد و یک وقت دید که راستی راستی از دور یک گرگ را می بیند.
گرگ درنده همینکه خر را در صحرا افتاده دید خوشحال شد و فریادی از شادی کشید و شروع کرد به پیش آمدن تا خر را از هم بدرد و بخورد.
خر فکر کرد«اگر می توانستم راه بروم، دست و پایی می کردم و کوششی به کار
می بردم و شاید زورم به گرگ می رسید ولی حالا هم نباید ناامید باشم و تسلیم گرگ شوم. پای شکسته مهم نیست. تا وقتی مغز کار می کند برای هر گرفتاری چاره ای پیدا می شود.» نقشه ای را کشید، به زحمت از جای خود برخاست و ایستاد اما
نمی توانست قدم از قدم بردارد. همینکه گرگ به او نزدیک شد خر گفت:«ای سالار درندگان، سلام.»
گرگ از رفتار خر تعجب کرد و گفت:«سلام، چرا اینجا خوابیده بودی؟» خر گفت: «نخوابیده بودم بلکه افتاده بودم، بیمارم و دردمندم و حالا هم نمی توانم از جایم تکان بخورم. این را می گویم که بدانی هیچ کاری از دستم بر نمی آید، نه فرار، نه دعوا، و درست و حسابی در اختیار تو هستم ولی پیش از مرگم یک خواهش از تو دارم.»
گرگ پرسید:«خواهش؟ چه خواهشی؟»
خر گفت:«ببین ای گرگ عزیز، درست است که من خرم ولی خر هم تا جان دارد جانش شیرین است، همانطور که جان آدم برای خودش شیرین است البته مرگ من خیلی نزدیک است و گوشت من هم قسمت تو است، می بینی که در این بیابان دیگر هیچ کس نیست. من هم راضی ام، نوش جانت و حلالت باشد. ولی خواهشم این است که کمی لطف و مرحمت داشته باشی و تا وقتی هوش و حواس من بجا هست و بیحال نشده ام در خوردن من عجله نکنی و بیخود و بی جهت گناه کشتن مرا به گردن نگیری، چرا که اکنون دست و پای من دارد می لرزد و زورکی خودم را
نگاهداشته ام و تا چند لحظه دیگر خودم از دنیا می روم. در عوض من هم یک خوبی به تو می کنم و چیزی را که نمی دانی و خبر نداری به تو می دهم که با آن بتوانی صد تا خر دیگر هم بخری.»
گرگ گفت:«خواهشت را قبول می کنم ولی آن چیزی که می گویی کجاست؟ خر را با پول می خرند نه با حرف.»
خر گفت:«صحیح است من هم طلای خالص به تو می دهم. خوب گوش کن، صاحب من یک شخص ثروتمند است و آنقدر طلا و نقره دارد که نپرس، و چون من در نظرش خیلی عزیز بودم برای من بهترین زندگی را درست کرده بود. آخور مرا با سنگ مرمر ساخته بود، طویله ام را با آجر کاشی فرش می کرد، تو بره ام را با ابریشم می بافت و پالان مرا از مخمل و حریر می دوخت و بجای کاه و جو همیشه نقل و نبات به من می داد. گوشت من هم خیلی شیرین است حالا می خوری و
می بینی. آنوقت چون خیلی خاطرم عزیز بود همیشه نعل های دست و پای مرا هم از طلای خالص می ساخت و من امروز تنها و بی اجازه به گردش آمده بودم که حالم به هم خورد. حالا که گذشت ولی من خیلی خر ناز پرورده ای هستم و نعلهای دست و پای من از طلا است و تو که گرگ خوبی هستی می توانی این نعلها را از دست و پایم بکنی و با آن صدتا خر بخری. بیا نگاه کن ببین چه نعلهای پر قیمتی دارم!»
همانطور که دیگران به طمع مال و منال گرفتار می شوند گرگ هم به طمع افتاد و رفت تا نعل خر را تماشا کند. اما همینکه به پاهای خر نزدیک شد خر وقت را غنیمت شمرد و با همه زوری که داشت لگد محکمی به پوزه گرگ زد و دندانهایش را در دهانش ریخت و دستش را شکست.
گرگ از ترس و از درد فریاد کشید و گفت:«عجب خری هستی!»
خر گفت:«عجب که ندارد، ولی می بینی که هر دیوانه ای در کار خودش هوشیار است. تا تو باشی و دیگر هوس گوشت خر نکنی!»
گرگ شکست خورده ناله کنان و لنگان لنگان از آنجا فرار کرد. در راه روباهی به او برخورد و با دیدن دست شل و پوزه خونین گرگ از او پرسید:«ای سرور عزیز، این چه حال است و دست و صورتت چه شده، شکارچی تیرانداز کجا بود؟»
گرگ گفت:«شکارچی تیرانداز نبود، من این بلا را خودم بر سر خودم آوردم.»
روباه گفت:«خودت؟ چطور؟ مگر چه کار کردی؟»
گرگ گفت:«هیچی، آمدم شغلم را تغییر بدهم و اینطور شد، کار من سلاخی و قصابی بود، زرگری و آهنگری بلد نبودم ولی امروز رفتم نعلبندی کنم!»

ویروس های کامپیوتر

ویروس ها چگونه به وجود می آیند ؟

 

ویروس ها همانند سایر برنامه های کامپیوتری توسط برنامه نویسان و تولید کنندگان برنامه های کامپیوتری تولید می شوند.
عجیب است نه ؟
فکر می کنید یک برنامه نویس چرا اقدام به تولید یک برنامه ی خرابکار می کند ؟
برنامه نویس ها به دلائل مختلفی اقدام به تولید ویروس می کنند.
برخی از آنها برای به دست آوردن پول این برنامه های بد رو تولید می کنند. یکی از شیوه های شرکت های بزرگ تولید برنامه های کامپیوتری این است که یک ویروس تولید می کنند و آنرا در شبکه جهانی اینترنت منتشر می کنند تا کامپیوتر های زیادی به آن آلوده شوند. پس از مدتی همین شرکت بدون آنکه کسی بفهمد تولید و پخش آن ویروس دسته گل خودش بوده است، ضد ویروس این برنامه خرابکار را تولید کرده و می فروشد و از این راه به سود زیادی می رسد.
برخی دیگر از برنامه نویسان به دلائل سیاسی یا اقتصادی، با هدف از کار انداختن کامپیوتر های یک سازمان بزرگ اقتصادی یا نظامی و از بین بردن اطلاعات آنها یک ویروس تولید می کنند و به شبکه آنها می فرستند.
برخی دیگر از برنامه نویسان، به دلیل بیماری های روانی و به قصد آزار و اذیت دیگران اقدام به تولید یک ویروس می کنند.
خلاصه آنکه دلائل زیادی برای تولید یک ویروس وجود دارد.


ویروس ها چطور وارد کامپیوتر شما می شوند ؟



ویروس ها برای وارد شدن به کامپیوتر شما، از شما اجازه نمی گیرند و بدون اجازه وارد می شوند. ویروس های کامپیوتری برای وارد شدن به کامپیوتر شما، خودشان را به فایل های دیگر می چسبانند و آنها را آلوده می کنند. وقتی شما می خواهید فایلی را به کامپیوتر خود وارد کنید اگر آن فایل آلوده باشد، ویروس هم به همراه آن فایل به کامپیوتر شما وارد می شود و به سرعت بقیه فایل های شما را هم آلوده می کند.
بعد از آن اگر شما از کامپیوتر خودتان فایلی را به کامپیوتر دوستتان منتقل کنید، چون فایل های شما آلوده هستند و به آنها ویروس چسبیده است، کامیپوتر دوست شما هم ویروس می گیرد.


منبع: http://www.koodakaneh.com

خوشحال و شاد و خندان

خوشحال و شاد و خندانم

قدر دنیا رو می دانم

خنده کنم من

دست بزنم من

پا بکوبم من

شادانم

در دلم غمی ندارم

زیرا سلامت هست جانم

عمر ما کوتاه س

چون گل صحراست

پس بیایید شادی کنیم

بیایید با هم بخوانیم

ترانه جوانی را

عمر ما کوتاه س

چون گل صحراست

پس بیایید شادی کنیم

گل بریزم من

از توی دامن

بر روی خرمن

شادانم

 

نی نی خوشگله

کی دوست داره یه داداش خوشگل و ناز مثل این نی نی کوچولو داشته باشه؟


سوسک خندان

اگه دیدی یه سوسک پشت و رو افتاده و دست و پا میزنه فکر نکن یه نفر زده و چپش کرده ؛ ببین چیکار کردی که داره بهت میخنده.....