ღ بادکنک صورتیღ ‍

داستان / شعر / حرف های خودم

ღ بادکنک صورتیღ ‍

داستان / شعر / حرف های خودم

تحقیقمون تموم شدا...

سلام !

یه خبرخوش‌حال کننده برا خودم اینه که تحقیق سریالی دنباله دار نجوم ما بالاخره پایان یافت.

هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــورا

هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــورا

هــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــورا

هــــــــــــــــــــــــــورا

آخه دیگه خیلی دنباله دار و خسته کننده شده بود.البته کار پاور پینت و مطلب در آوردنش.الان نمی دونیدکه من چه‌قدر حس خوبی دارم.ناگفته نماند که اعضای گروهم هیچ کاری انجام ندادن و به خاطر همین بود که انقد اذیت شدم.

حالا بگذریم.من که بخشیدمشون آخه دیگه تموم شده.

راستی یه خبر خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خوش حال کننده هم اینه که قراره در روز یکشنبه بلف بیادش.دوباره:

هــــورا

هــــــــــــورا

هـــــــــــــــــــــورا

هــــــــــــــــــــــــــــــورا

وما دوباره کلی ذوق میکنیم!خیلی عالیه.دفعه پیش که نتونستیم یه آدم برفی درست و حسابی درست کنیم.بلکه این دفعه!

راستی یه چیزی هم درمورد طوطیم فندق بگم.قبلا گفته بودم که وقتی مشق می‌نویسم میاد پیشم می‌شینه .اما تازه ‌گی ها پیشرفت کرده.یک دفعه بابام داشت روزنامه می‌خوند دقیقا اومد نشت وسط روزنامه!!!کم مونده که وقتی هم که داریم غذا بخوریم فندق هم به عنوان نفر چهارم بیاد پیشمون و غذا بخوره!!!

خوب دیگه فعلا.


چند تا عکس بامزه

سلام

این عکس ها به نظرم با مزه اومد!گذاشتمشون تو وبلاگم که شما هم ببینید.


ادامه مطلب ...

...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

فندق خودمونی شد رفت...!!!

سلام!خوبید؟!چی کار میکنید؟!

من که دیشب خیلی تعجب کردم.آخه چون در قفس فندق(طوطیم رو میگم)بازه هرجا دوست داره می تونه بره.الانم پـ ـ ـ ـرواز کرد اومد تو اتاق!خلاصه دیشب که داشتم سولات تاریخم رو در میاوردم دقیقا اومد نشست کنار دستم!از تعجب شاخ در آوردم!آخه تا حالا سابقه نداشتش که فندق انقدر خودمونی بشه!گفته نماند که می خواست کاغذهای دفترم رو هم بجوه!انقد خوش حال شدم که فندقم اومد کنار دستم نشت!آخه همش تا می یومدم سمتش فرار می کرد.بعدش هم که یه ذره رو فرش راه رفت.مامانم هم که یکم اونور تر نشسته همین جوری با راه رفتن رفت پیشش.(فندق رو میگم راه رفت)مامانم هم خوش حال شد و البته تعجب کرد.دیگه کلا فندقم خودمونی شد رفت!!!بعدش دوباره اومد پیشم همین‌جوری با راه رفتن منم که حواسم نبود و دستم هم یکم با با خودم فاصله داشت وفندقم عاشق جویدن چیز های مختلفه(اعم از چوب،کاغذ و روزنامه،زنجیرهای ظریف و...)مشغول به جویدن یه چیزی شد.یک لحظه سرم رو که برگردوندم دیدم زنجیر های دست بندم رو تیکه تیکه کرده.ولی هیچی بهش نگفتم که دپرس نشه!دیگه خلاصه دیشب فندق از خجالت همه وق هایی که نمی یومد پیشمون دراومد!

حالا یه عکس طوطی میذارم چون خیلی نازن.البته من فندق خودم رو از تمام طوطی ها بیشتر دوست دارما!


احتمالا این طوطیه ناز کرده!



وای چه خوشمله!







آخی داره غذا می خوره!



هوای برفی تهران

امروز تهران یه هوای برفی داشت و ما هم کلی خوش حال شدیم.