ღ بادکنک صورتیღ ‍

داستان / شعر / حرف های خودم

ღ بادکنک صورتیღ ‍

داستان / شعر / حرف های خودم

خنده بازار

تصادف

یه بار یه موتوریه به یه گنجشکه می زنه می برتش خونه که بالشو ببنده و درمانش کنه. وقتی بالشو می بنده می ذارتش توقفس. وقتی که گنجشکه به هوش می یاد و میله های قفسو می بینه، میزنه تو سرشو می گه: ای وای، دیدی چی شد؛ موتوریه مرده منو انداختن زندان.

 

نگهبان

معلم: به زنبورهایی که از کند و مواظبت می کنند، چه می گویند؟

دانش آموز: هرکس چیزی می گوید. من می گویم خسته نباشید. دست شما درد نکند.

 

عینک دودی

روزی مردی با عینک دودی به کنار دریا می رود و می گوید: اَ...چه قد نوشابه....

 

خواب

اولی: من خواب دیدم رفتم مسافرت.

دومی: من هم خواب دیدم یک غذای خوشمزه خوردم.

اولی: تنهایی؟ پس چرا من را دعوت نکردی؟

دومی: می خواستم دعوتت کنم، ولی گفتند رفته ای مسافرت.

 

ویندوز

مردی که در و پنجره می ساخت رفته بود خواستگاری، پدرعروس پرسید: آقا داماد چه کاره‌اند؟ داماد خواست کلاس بذاره گفت: من ویندوز نصب می کنم!!!

 

دیوانه

یه بار یه دیونه می افته دنبال رئیس بیمارستان. رئیس بیمارستان رو تو بن بست گیر میاره. رئیس بیمارستان با ترس میگه: از جون من چی میخوای؟

دیوونه هه می ره با دست بهش می زنه می گه: حالا تو گرگی!

 

پدر خسیس

یه بار بچه ای از پدر خسیسش ده هزار تومان پول خواست.

پدر گفت: چی؟ نه هزار؟ هشت هزار و می خوای چی کار؟ تو هفت هزارم زیادته چه برسه به  شش هزار! بابام به من پنج هزار نداده که من به تو چهار هزار بدم. حالا سه هزار و می خوای چی کار؟ دوهزار کافیه؟ بیا این هزار تومنو بگیر. بچه می شماره می بینه پانصد تومنه!!!

نظرات 1 + ارسال نظر
حسام شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:02 ب.ظ http://1-1-1.blogsky.com

جالب بود.

ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد