ღ بادکنک صورتیღ ‍

داستان / شعر / حرف های خودم

ღ بادکنک صورتیღ ‍

داستان / شعر / حرف های خودم

خاطره ناگوار

سلام بچه ها

پریشب، ساعت 2 از مسافرت برگشتیم. همه چیز به ظاهر خوب می اومد تا وقتی که پدر و مادرم اومدن بالا سر قفس طوطی ها.

احساس کردم که مامانم به بابام می گه که یه چیزی رو ازم مخفی کنه.

بعدش کنجکاو شدم ببینم چی شده و اومدم بالا سر قفس طوطی هام

و دیدم که از همون چیزی که میترسیدم سرم اومده...............................طوطی ماده که ضعیف شده بود مرده بود.

قبل از سفر همه چیز خوب پیش می رفت. طوطی ماده هه داشت کم کم قوی می شد اما با سفر رفتن ما همه چیز خراب شد.   

نظرات 4 + ارسال نظر
رومینا(هفت روز هفته) پنج‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:12 ب.ظ http://romina-nice.blogsky.com

بودو بیاااااااااااااااااااااااااااا آپم خانومی

ستاره شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:27 ب.ظ

حالا برو یه طوطی ماده قوی بگیر که این نره نتونه اذیتش کنه
چند تا جوجه کوچولو هم بدنیا بیاره

حالا حالاها مامانم اجازه نمی ده باباییم هم می گه تابستون سال دیگه.

محمد جون چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:21 ب.ظ http://t30com.tk

شماره باباتو بده من باحال صحبت کنم .راضیش کنم برات طوطی بخره .
بلاخره مردی گفتن زنی گفتن

پرگل پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:09 ب.ظ http://pargols.blogfa.com

اخه اشکالی نداره قناری های من هم همین طوری مردند

آخیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد