در کلاس علوم معلم ازدانش آموزپرسید: جسم شفاف چه جسمی است؟ دانش آموز جواب داد:جسمی که نور از آن عبور کند. معلم: دو تا مثال بزن!دانش آموز:نردبان و غربال
مادر: رضا دست از طبل زدن بردار و گرنه دیوانه می شوم
رضا: دیگر کار از کار گذشته، چون یک ساعت است که دیگر طبل نمی زنم!
روزی مردی که دستش شکسته بود نزد پزشک می رود. پزشک پس از معالجه به او می گوید که هزینه گچ گیری دستش ده هزار تومان می شود.
آن مرد مریض هم در پاسخ به پزشک می گوید: هزار تومان بدهم دستم را گل بگیر!
سلام خدمت دوست عزیزم
از اینکه از وبلاگ شما دیدن کردم خوشحال هستم واقعا وبلاگ خوبی دارین خوشحال میشم اگه افتخار بدین من و لینک کنین بعد بهم خبر بدین منم لینکتون کنم منو به اسم عشقـــــــــــهای سوخته لینک کنین خوشحال میشم با گذاشتن نظر در وبلاگ منو همراهی کنین که بتونم مثل وبلاگ شما داشته باشم
سلام خوبی؟ آپمم بیا و دردو دلات رو بزن...
سلام چه عجب سر زدی دیگه داشتم.... ولش کن
پست های جدیدت باحال بود
بازم سر بزنیا
واقعا وقتی سر زدی خوشحال شدم فکر نکنی دروغ میگما نه.
فعلا بای
من سر می زدم اما نظر نمی ذاشتم دلیل نمی شه که سر نمی زدم
سلام خوشگل خانومی.خوبی؟
چه خبرا ؟ خوش میگذره؟ مدرسه خوبه؟!
چیکارا میکنی؟!
قربونت برم من مرسی که به یادم بودی...
دلم برای روزایی که بیشتر به همدیگه سر میزدیم تنگ شده... کو تا تابستون ساله دیگه
سلام
مدرسه که عالیه
ممنون که به من سر زدی
سلام چرا نمیای؟ راستی یه وب ساختم مطمئنم به دردت میخوره... بیایا آدرسشم اینه:www.1movafaghiyat.blogsky.com
باشه الان میام!