چند روز پیش تولدم بود.انقدخوشحال بودم که نگو قرار شدچند روز دیگه که مادربزرگم اومد جشن بگیریم. چندروز دیگه هم تولد وبلاگمه.می شه سه ماهش.
***************************
جدیدا شبا که می شه یادم می افته که ای وای مشق هاوخوندنی هام روننوشتم.یواشکی می رم تو آشپز خونه ولامپی روکه نورش از همه کمتر روروشن می کنم که نورش نره تو اتاق مامان وبابام و مشقامو می نویسم. بعدشم میرم تورخت خواب و کلی تکون میخورم وگوسفند میشمارم تا خوابم ببره. تازه بازم که صبح می رم مدرسه یادم می یفته که کلی از مشقامو بازم ننوشتم.
یه دوست لوسم چند وقت پیش پیدا کردم که همش قهر می کنه.ولی کلاًمدرسم خیلی خوبه.