وقتی یک دختر رو بزور می فرستند مدرسه اینجوری می شه
بعضی وقتها آدم هر چقدر هم که لجباز باشه بزور مجبور میشه کاری رو که دوست نداره انجام بده. مثل رفتن به مدرسه...
خوب در همچین مواردی آدم دچار عقده های سر کوفته میشه و بالاخره این عقده هایک جایی خودشونو بروز میدن دیگه...
البته این اعمال شنیع عواقبی هم
در پی دارند...
خوب ادب کردن بچه های بی ادب جزو واجبات است!
از اونجا که ما موجود تادیب پذیری بودیم تا چند سالی ادب شدیم که از تمامی دست اندر کاران این امر خطیر کمال تشکر را داریم.
اما با ورود به دبیرستان هر چه این اساتید
محترم رشته بودند پنبه شد و نامه اعمال ما با یک سری موارد رنگین تر شد...
ـ
تفریح سالم در کوچکترین فرصت حاصله
ـ تفریح با ناظمین زحمتکش مدرسه
ـ اظهار محبت و دوستی به بعضی از عابرین محترمی که شانس عبور از زیر پنجره کلاس ما رو داشتند!
خوب بعد از این همه ماجرا آدم باید یک فکری هم واسه شب امتحانش بکنه دیگه... نه؟
اما بعضی وقتها هر چقدر هم که زرنگ باشی تمهیداتت با شکست روبرو میشند و باید به فکر چاره افتاد... ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است...
خلاصه اینکه تادیب و تنبیه و تمهید روی بعضی از موجودات دو پا اثر نداره. خوب ما هم یکی از اوناییم
این طرح رو توی فتوشاپ زدم اونم فقط به خاطر وبلاگم
اگه بگین زشته دیگه باهاتون قهرم
همگی باید بگید خیلی قشنگه
دیروز طوطیم رو با باباییم برده بودیم پیش دام پزشک؛
طوطی مادهه خیلی حالش بد بود.
از صبح خواب بود و چشماشو باز نمی کرد.
حالا که مریض شده دیگه طوطی سبزه باهاش دعوا نمی کنه.
دام پزشک گفت که خیلی ضعیف شده.
اول با دستمال یکم چایی زد به چشمش بعدش هم یه پماد مخصوص مالید به چشمش و یه مولتی ویتامین و قرص و پماد داد تا خوب بشه.
از ضعیف بودنش بود که اینجوری شده بود و اگه تقویت نشه می میره.
تو قفسشون هم آب میوه، موز، سیب و هلو گذاشته بودیم امّا اصلاً متوجه نیست که بخوره. امروز رهاشون کرده بودیم تو خونه بعدش طوطی ضعیف رو هم گرفتیمش نوکشو کردیم تو آبی که توش مولتی ویتامین ریخته بودیم ولی نخورد حتی با سرنگ خواستیم بهش بدیم امّا نخورد.
واقعاً نمی دونم باید چی کارش کنم. ولی طوطی سبزه به خودش می رسه و نمی ذاره بهش بد بگذره.
الآنم که دارم می نویسم دوتایی تو لونه خوابن.
گاو سرشو میاندازه پایین و کار خودشو انجام میده، کاری نداره کسی چی میگه! از شاخش هم استفاده نمیکنه، چون بهترین شاخ زنها رفتند توی میدان گاو بازی و نابود شدند.
برای مثال شما قصد داری به عیادت کسی در بیمارستان بری، بهترین راه اینه که راه خودت را بگیری و مستقیم وارد بخش بشی و به کسی هم توجه نکنی، حالا مثلا اگر از نگهبان بپرسی که "الان ساعت ملاقات هست؟" یا این که "میتونم برم تو؟" اگر هیچ مشکلی هم وجود نداشته باشه، نگهبانه برای اینکه قدرت خودشو بهت نشون بده جلوت را میگیره. این قانون در جاهایی که قوانین مسخره و دست و پا گیر داره هم کاربرد داره، یعنی خیلی موانع قانونی (یا بهتر بگم سنگ اندازیها) در مرحله آغازین کارها بیشتر جلوه میکنند، وقتی شما بیتوجه به همه آنها کارت را آغاز کردی، اکثر آنها خود به خود کنار میروند یا افراد مجبور میشن خودشونو با شما وفق بدن. در کل این قانون (قضیه) در جوامعی مثل جامعه ایران که فضولی در کار دیگران امری پسندیدهای محسوب میشود بسیار کاربرد دارد
قانون سگ
سگی شما رو دنبال کرده و شما فقط یه قرص نان دارید، اگر کل نان را جلوش بندازید، زود میخوردش و بعدش به شما حمله میکنه، پس بهترین کار اینه که نان را تکه تکه بهش بدین تا زمانی که به جای امنی برسید.
مثلا میدانید که طرح یک پروژه یک ماه طول میکشه، اما اگر به کارفرما بگویید یک ماه، شاکی میشه و فحش میده، شایدم رفت و کار را داد به یکی دیگه، پس کار را در چند مرحله بهش تحویل میدهید. مثلا هفته اول سایت پلان، به همراه پلان اولیه، هفته دوم پلان نهایی و الا آخر! اینطوری طرف شاکی نمیشه که هیچ، کلی هم ذوق میکنه که تو جریان پیشرفت کار قرار داشته!
قوانین خر!!!
قانون اول:
هرگاه خری در یک کنج مثلث و منبع غذا در کنج دیگری باشد، خر مورد نظر همیشه مسیری را طی میکند که از یک ضلع مثلث میگذرد.
نتیجه گیری: در دبیرستان میگفتند که این یعنی خر هم میفهمه که اون راه نزدیکتره، اما در اصل اینه که همیشه کوتاهترین راه، بهترین راه نیست و فقط خر کوتاهترین راه را انتخاب می کنه!
قانون دوم:
هرگاه خری در فاصله مساوی بین دو منبع غذایی قرار گرفته باشد. آنقدر بین انتخاب نزدیکترین منبع تردید میکند و به سمت هیچکدام نمی رود تا از گرسنگی بمیرد!
نتیجه گیری: خیلی وقتها تصمیم گیری بین دو یا چند گزینه در نتیجه عمل تاثیر چندانی نمیگذارد، پس تا فرصت نگذشته سریعتر تصمیمگیری کنیم.
قانون سوم:
هرگاه در مسیری دو خر از روبرو (شاخ به شاخ) به یکدیگر برسند، و مسیر به قدری تنگ باشد که این دو باید کمی از وسط جاده کنار رفته، به دیگری راه بدهند تا بتوانند رد شوند، هیچکدام از خرها از جای خود تکان نمیخورند.
نتیجه گیری: خیلی وقتها برای رسیدن به نتیجه مطلوب بایستی به طرف مقابل امتیاز بدهید، به بازی "بُرد ـ بُرد" بیاندیشیم، سیاستمدار باشیم، دور از جون و بلا نسبت شما، خر نباشیم
دختر کوچکی
هر روز پیاده به مدرسه میرفت و
بر میگشت. با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز
ابری بود، دختر بچه طبق معمولِ همیشه، پیاده بسوی مدرسه راه افتاد.
بعد از ظهر که شد، هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق
شدیدی درگرفت.
مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان
بترسد یا اینکه رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد، تصمیم گرفت که با
اتومبیل بدنبال دخترش برود. با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی که
آسمان را مانند خنجری درید، با عجله سوار ماشینش شده و به طرف
مدرسه دخترش حرکت کرد.
اواسط راه، ناگهان چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف
منزل در حرکت بود، ولی با هر برقی که در آسمان زده میشد ، او میایستاد
، به آسمان نگاه میکرد و لبخند می زد و این کار با هر دفعه رعد و
برق تکرار میشد.
زمانیکه مادر اتومبیل خود را به کنار دخترک رساند، شیشه پنجره را
پایین کشید و از او پرسید: چکار میکنی؟ چرا همینطور بین راه می
ایستی؟
دخترک پاسخ داد: من سعی میکنم صورتم قشنگ بنظر بیاید، چون خداوند
دارد مرتب از من عکس میگیرد!
باشد که خداوند همواره حامی شما بوده و هنگام رویارویی با طوفانهای
زندگی کنارتان باشد. در طوفانها لبخند را فراموش نکنید!