ღ بادکنک صورتیღ ‍

داستان / شعر / حرف های خودم

ღ بادکنک صورتیღ ‍

داستان / شعر / حرف های خودم

بازم یه ایده نو!!!...

سلام.خوفید؟!

تو آپ های قبلی نوشته بودم که داریم یه تحقیق درباره نجوم انجام می دیم که خیلی مهمه.

قراره تحقیق گروه مارو بفرستن اداره.منم کار پاور پینت رو شروع کردم.خواهش میکنم اگه یه ایده دارید

حتی اگه خیلی سطحیه به من بگید.آخه باید از بین اون همه تحقیقی که از مدارس مختلف میفرستن اداره  بهترین تحقیق انتخاب شه.این مسئله هم برای من و گروهم خیـــــــــــــــــــــــــــــــلی

مهمه.

حالا برای عوض شدن روحیه چند تا عکس نجوم گذاشتم که برید ببینید.

ادامه مطلب ...

یه ایده نو بدید!

سلام

حالتون خوبه؟

من اصلا خوب نیستم.چون سرما خوردم.حوصله هم زیاد ندارم.

امروز رفتم مقوای مشکی بخرم گفتم مقوای سفید بده!!!خیلی گیج میزدم!تازه اومدم خونه بعد یک ساعت فهمیدم که مقوای مشکی میخواستم!

تازه امروز برای کلاسای والیبالم موندم مدرسه.من اولین بارم بود که میرفتم کلاس والیبال.به خاطر همین چیز زیادی بلد نبودم.مربی مونم که بمون پنجه یاد داده بود انتظار داشت که خیلی عالی بزنم.

خوب یکی نیست که بگه یکی که اولین بار می یاد کلاس که نمی تونه عالی بزنه که.با تمرین درست میشه.

ایش.اصلا همه معلما بدن.البته تک وتوک میشه معلم خوبم پیدا کرد.مثلا معلم علومم یا ادبیاتم و ریاضیم.معلم علوم که معلم راهنمامونه به مون یه تحقیق داده گفته گروهی انجامش بدیم.چند تا موضوع داده گروه ما هم نجوم رو انتخاب کرد.همه درسا این تحقیق رو دارن.با موضوع های‌مختلف

تحقیق رو هم باید پاور پینت کنیم.(پاور پینت رو درست نوشتم؟!)یکی هم قراره تایپ کنه.ما بهش میگیم شل و ول!از بس شله و کار هاش رو دیر انجام میده.یکی هم قراره تو فلش عکس بیاره.منم باید پاور پینتشون کنم.مقوای مشکی رو هم برای کار دستی اون تحقیق می خواستم.دوست جونا اگه یه فکر تازه به ذهنتون می رسه بگید که گروه ما برنده بشه.

خوب فعلا خدافظ.


عذر خواهی

سلام دوست جونا.خوفید؟

اودم این آپ رو بکنم که بگم بعضی ها که نظر می ذارن و من تایید میکنم که بیاد رو صفحه نمیاد .

نمیدونم چرا.تایید میکنم،جوابشون روهم میدما اما نمیاد رو صفحه.

خواستم بگم اگه این جوری شد ببخشید.باشه؟

راستی تو ادامه مطلب چند تا عکس گذاشتم برید ببینید.

ادامه مطلب ...

محرم

سلام

ایام محرم رو به همگی تسلیت می گم.این روزا همه میرن هیئت و دسته و عزاداری. امروزم منم همراه مامانیم رفتم عزاداری. بعدشم اومدیم خونه. دیشب هم برای عزاداری میخواستیم با مامانی و باباییم بریم دانشگاه صنعتی شریف. ولی ترافیک بود. اونم شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدید!!! مراسمم که ساعت ده تموم میشد ما هم بی خیال شدیم و برگشتیم. تازه همسایه طبقه بالاییمون غذا درست کرده بود که نذری بده. به ماهم گفته بود که بریم مراسمشون.آخه اونا که طبقه چهارن و ما سه؛ از بقیه همسایه ها یکم با هم صمیمی تریم. ولی دیگه نرفتیم. نه تونستیم بریم مراسم دانشگاه؛ نه تونستیم بریم مراسم طبقه بالایی.

چند روز پیش که از مدرسه اومده بودم یه لحظه رفتم تو پارکینگ و رفتم جلو داشتم زمین رو نگاه میکردم که یه دفعه چشمم به یه کفشدوزک افتاد. گرفتمش و آوردمش بالا تو خونه. گذاشتمش توی یه جعبه کوچولو و براش یه قطره آب گذاشتم و یه برگ سبزی. ولی خیلی خیلی خیلی بی حاله. همش خوابه!

حالا سه تا حیوان دارم. فنچ و طوطی و کفشدوزک!

 

مدرسه قبلیم

امروز رفتم مدرسه قبلیم.

یعنی دبستانم.معلم کلاس پنجمم رو دیدم.براش یه جعبه شیلینی هم بردم! انقد خوشحال شده بود رفته بودم پیشش.منم خیلی ذوق مرگ شدم!خیلی خوشحال بودیم.خلاصه خداحافظی کردم  بعدشم اومدم خونه.

شایدم ظهر رفتم معلم کلاس چهارم روهم ببینم.وای چه قد من خوشحالم امروز!!!